دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

عشق را

 از عطش دست توبايدآموخت

ذوب بايد شدو سوخت

وفقط

چشم به شيدايي چشمان تو دوخت

عشق را

ازنفس داغ توبايد فهميد

ودر اين زندگي بي سرو ته

به نداشتنت خنديد.....



|پنج شنبه 16 آذر 1391| 9:20|دختري از تبارآينه ها|