آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..
نظر هايت هم ...... كمرنگ شدند... . يك قصه دارد..... و عشق قابل توجه افرادي كه شماره موبايل ميگذارند بدانند اينجانب به هيچگونه مشاوره اي نياز ندارم درضمن پروفايل بنده فعال ميباشد با كليك بروي عكس پرو فايل به آن دست پيداكنيد گاهي از شدت دلتنگي تــو میگذری .. آهاے همیشگے ترینم! ♥
گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات
به سراغ من اگر می آیی، برايم گوشماهي بياور
من دخترم ، وقتی خسته ام ، وقتی کلافه ام ، وقتی دلتنگم، وقتی بریدم، وقتی دارم می میرم... بشقاب هارو نمی شکنم، شیشه هارو نمی شکنم ، غرور کسی رو نمی شکنم ، ...دله کسی رو نمی شکنم... در این دلتنگی، در این خستگی، در این گرفتگی، در این کلافه گی، در این بریدگی، تنها ... تنها ی تنها... فقط... فقط فقط.... این تنه خسته ی لعنتی زورش به تنها چیزی که می ر سد، آسيب رساندن به خود و این بغض لعنتی است.... كه می شکند بی اختیار... فداي چشمات بشم نبينم ازم دلخوري بخدا آب ميشم وقتي صدات غم داره هرچي بخاي روچشمم فقط نبينم حالت بد باشه باشه؟
یه جایی باید بازوي آدمها را بکشی دست هايم اين روز ها بوي حافظ ميدهند تفال كه ميزنم كنعانم بد جور يوسفش را ميخواهد
.
به من می خندی نسیم هوس رقص می کند دنیا می شود بهشت اما وقتی می خواهی بروی چشمهایت غمگین می شود از زیر قرآن ردت میکنم دنیا انگار تنگ و کوچک می شود مثل دل من... اتفاق خاصی نیفتاده مثل همیشه باختم به چشمهای ماه تو اما اینبار در خیال دلم برای مهربانی چشمهایت بیقرار شده باز... تنها نشسته ام . صندلی ات آنجاست!... گاهی دلم ترک برمی دارد، گاهی می ترسم درچشمانم غرق شوم... باور کرده ام خوابهایی هست که تمام نمی شوند!!... « خواب هایم را دوست می داشتم قاب می گرفتم،اگر تعبیرشان تو می شدی...» دست من زخمی است... ***** یک خراش کمتر یا بیشتر ***** چه فرقی دارد...؟! ***** جمعه دلگيره نه اينکه روزاي ديگمون دلگير نيست نه جمعه دلگيرتره....... جمعه ها بيشتر ميفهمم هيشکي دلش بامن نيست..... امروز
ترا می نگريستم که می گريستی گفتم در شب اگر باران بيايد زمين سياه می شود و تو می گويی آهسته تر فکر بکن هوا تاريک است.... هيچ وقت از شعر
خبر تازهاي نيست... شعرها نوشته ميشوند تا روي سنگ قبر شاعرانشان باشند و هيچ وقت دختري كه در شعر ميرقصد كنار قبر شاعرش گريه نخواهد كرد درست مثل ژوكوند كه هنوز هم كه هنوز است به داوينچي ميخندد...
در "باز و بسته شد...
دوباره باد شوخی اش گرفته!! ادای آمدنت را در می آورد.... ياد چشم هايت هنوز هم آتشم ميزند... چه حقير است اين زمستان باتمام سرمايش.....
آن برق دو چشمانت آواز جهانم کرد پیکان دو ابرویت بر سینه نشانم کرد این نام نشان پیدا با حُب توام برپا بر حق چو ترا دیدم باقی به مکانم کرد سلطانم و آن چشمت این برده زمانم داد به به چه بسر تاجم آن روح روانم کرد هر غم که به جان آمد بردم به تامل من آن صبر و شکیبایی این شَهد زبانم کرد هي تو به زبان آور آن خالق یکتا را آن شمع فروزانم روشن به بیانم کرد
گاهی تو، گاهی یاد تو، گاهی غــــــــــــــــــــــــــم تو، آخر این {تو} به زودي روزی خواهد رســــــــید.... سخت ترین کار دنیا بی محلی کردن به کسی است که با تمام وجود دوستش داري درست مثل من
رسول اکرم (ص) فرموده است:هر کس که اندوه يا غم يا سختي يا بلاء به او رسيده، دعاي زير را بخواند: می گــویند: دنیــــا بی وفــاســت؛
امـــا….. قدرش را بدانید!
مـن دنیــــای بـی وفــاتری هــــــــم داشتـــــه ام !!
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود سلام دوستاي گلم اين پست تقديم ب اوني كه براي من دوست داشتنيست خانوم برفه تقديم ب شما: لحظه قشنگیه وقتی که یواشکی برگردی مردم این شهر چقدرخوبند!! دیدن کفش ندارم برایم
خواستم چشم هایش را از پشت بگیرم.....!!! خیـــــال آمدنت دیشب به ســـــــر می زد نیامدی که ببینی دلــــــم چـه پــــــــر می زد به خواب رفتم و نیلــــوفری بر آب شکفت خیـــــــال روی تو نقشی به چشـم تر می زد شراب لعل تو میدیدم و دلــــم می خواست هـــزار وســــوسه ام چنگ در جــگر می زد زهی امید که کــامی از آن دهان می جُست زهـی خیــــال که دستی در آن کمـــر می زد دریچـــــه ای به تماشـــای بـــاغ وا می شد دلــــم چو مرغ گرفتـــــــار بال و پر می زد تمام شب به خیــــــــــال تو رفت و می دیدم که پشت پرده اشکـــــــم سپیده سـر می زد
صبر کن این تازه شروع کار نویسندگیست! پستی خواهم نوشت ، تمام وبلاگ نویسان دنیــا به آن غبطه خواهند خورد! یک متنِ چند پاراگرافی ، شاعرانه و عاشقانه... هزاران کلمه ،پشت سر هم ،تنها و فقط تکرار نام تو...!! ... این روزها بس که دلتنگم خودمو نمی شناسم احساس می کنم گیر افتادم ولی نمی دونم کجا ... ! دلم می خواد مثل اون روزا مثل گذشته ها مثل ..... بگم که ... هر چی پیش آید خوش آید ولی یه جورایی توی زبونم نمی چرخه گیر می کنه دوست دارم بگم باز هم تکرار کنم اینو اما گاهی بغض توی گلوم نمی زاره بی نهایت دل نازک شدم طاقتم کم شده کاش می شدم مثل اون روزا بی خیال و پر از پرواز، پر از شادی دلم برای اون روزا تنگ شده ... می دونم و روزی هزار بار اینو با خودم می گم که این نیز بگذرد ولی الان درک همینم برام سخت شده اومدم اینجا یه کم بنویسم بعضی حرفا رو نمی شه هر جایی زد یا وقتی زیاد اظهار دلتنگی می کنی دیگران از دستت خسته و فراری می شن اما ... اینجا راحتی منم اومدم تا کمی سبک بشم باران من خيلي حرف ها باهات دارم.... خيلي
اينبار من هم مثل sepandar كتاب زندگي ام
قیچی شد !
وقتی تو سنگ شدی
و من کاغذی بی رنگ . . .
نياز به نوشتن نيست
همين كه نگاهم كني
چشمانت
دنيايم را متلاطم مي كند.
زمان ..
میــگـــــذرد !..
چه کنم با دلــــی ..
که از تو ..
توان گذشتنش ..
نیست !!
.
بــِزَنـــے تـــو گــوشـش
بـــآ تـمــآم قــُدرتـــ سـَـرِش داد بـِــزَنـــے
بــگـــے خَفـــﮧ شـــو
دیــگـــه بــَســﮧ
تــآ اَلآטּ هـــرچـــے کِــشیـــدم بـِخــاطِــر تــــو بــــوده
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم!
از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه کـه جـسـارت گـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری…
امـااز عزيز ترين كست یـه نـگـاه گُـنـگ تـحـویـل مـیـگـیـری
و یـه جـمـلـه مِـثـلـه: چـیـزی شـده ؟!
اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـو بـا یـه لـیـوان آب سـر مـیـکـشـی
و بـا لـبـخـنـد مـیـگـی :
نــه هـیـچـیــ…!
گوشم
از حرف آدميان پر است
يك پياله صداي دريا
كافي است...
باور کن!
نگهشان داری
دستشان را میان دستانت محکم بگیری
بگویی ببین
من دوستت دارم، نــــــــــرو . . .!
.
کلاغ پـَر...؟؟
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ...
نگاهت پـَر ....
خاطراتت هم پـَر...
صدایت ؛ پـَـــر ....
کــــــــــــــلاغ پـَر..!؟؟
نه ؛ کـــــلاغ را بگذاریم برای آخــــــــــر ...
جوانی ام پـَــــــــر ....
خاطراتم پــــــــــــَر ...
من هـــم ...
پــــر ....
حالا تو مانــــده ای و کلاغ ؛
که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید
با خودم می گویم: تنها «همراه» بودی... تنها « تن» ها بودی ... تنها « صدا» بودی...
چیزی درمن می شکند... صندلی ات آنجاست!...
اگر روزی رسید که من نبودم تمام وصیتم به تو این است
"خوب بمان" از آن خوبی هایی که من عاشقش بودم...!!!
کار مرا تمـــــــــــــــــــــــــــام میکند...
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
...
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....
«الله ربي، لا اشرک به شيئا، توکلت علي الحي الذي لا يموت»«خدا پروردگار من است. چيزي را شريک او قرار نمي دهم. توکل مي کنم بر زنده اي که نمي ميرد.»
تا بتونی عشقتو نگاه کنی
بعد ببینی که اون
دستاشو گذاشته زیر چونشو زل زده بهت...
دیدم طاقت اسم هایی که میگوید را ندارم....