دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

مَــرد میـــخواهد



خـــــاطره ها را بــــدون اشــــک



مــــرور کـــردن


|یک شنبه 29 ارديبهشت 1392| 10:29|دختري از تبارآينه ها|

نمینویسم...

 

ارام گرفته اند دست هایم...

 

به خیال خودشان دیگر عاشقانه نمینویسند...

 

 

تنها .....

 

کارشان شده پاک کردن اشک های عاشقانه ای که برای او میریزم....

 

واین دردش از نوشتن بیشتر است..

 

 

 

|یک شنبه 29 ارديبهشت 1392| 10:23|دختري از تبارآينه ها|

تنهام....

|چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392| 16:55|دختري از تبارآينه ها|

 

 

 

 

 

 


سلام آسماني ترين من!

 

سلام تنها معشوقه ي من!

 

می دانی



میان دستهای سنگینت که حلقه می کنی دورِ تنم

 

 

 


میان گرمای تنت که تمامم،در آن گم می شود

 

 

 


هیچ کسی دستش به من  نمی رسد

 

 

 


و به اوج دلتنگی و تنهایی هایم.....

 

 

 


ممنون که هستی

 

 

 


لذت آغوش بی دغدغه و عشق ناب تو را  

 

 

 


با هیچ چیز عوض نمی کنم....

 

 

 


ميداني 
 

دوستــــــــــت

دارم...                                                                                                 

 

 

 


دوست دارم تو را....

 

 

 


و آن گرمای تن همیشه داغت را

 


آن هنگام که بی پروا می سوزانی ام


در عطش خواستنت....

|جمعه 20 ارديبهشت 1392| 7:56|دختري از تبارآينه ها|

امتداد بازوانت

 


می شود انتهای دلدادگی

 


میشودهمان گوشه ی دنجی

 


که راحت میتوان

 


جان داد...........

 

 

 

دوستت داشتم سلوا

 

 

دوستت دارم...


هيچگاه تنهايم نگذار....

|جمعه 20 ارديبهشت 1392| 7:45|دختري از تبارآينه ها|

|پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392| 13:54|دختري از تبارآينه ها|

مهربان ترين من!


از طرف من:بيخودو بي جهت سلام!


حال من خوب است...


ملالي نيست جز نداشتنت ...دوريت..


وعشقي نيست جز


عشق به چشمان ناز تا ابد قهوه اي ات...


طلايي ترين نقطه ي ظهر است ودلم هوايت را كرده...


فارغ از اينكه تو با اين دلتنگي چه خواهي كرد


وبا كدام بخش از


هواي پر از بهار نارنج ارديبهشتي ات


پاسخم را خواهي داد....


زيبا!


قدرت ميخواهدتجربه ي لحظه اي باتو بودن از دور


اما پر كشيدن تا اوج...


كاش كنارم بودي...


مهر بان ترين من!


ميدانم خواسته ام كمي زيادي است...


اما تو بگو كنار تو بودن


به كجاي اين دنياي پر غوغا بر ميخورد؟؟؟


ببخش حس زياده خواهي فطريست


چه برسد به اينكه معشوق تو باشي...


راستي چقدر قلبم وقتي دوستت دارم تير ميكشد..


واين چه نعمتي است...



اين تنها مختص درد عاشقي كشيدن براي توست..


كه به قول حافظ(درد عشقي كشيدم كه مپرس)


ولي تو بپرس..تا از اولش برايت بگويم.


|سه شنبه 17 ارديبهشت 1392| 12:48|دختري از تبارآينه ها|

اين آهنگو يه جوري دوستش دارم

 

خيلي معني داره....

|دو شنبه 16 ارديبهشت 1392| 17:10|دختري از تبارآينه ها|


براي هضم لحظه اي كه آغازش از تو نوشتن است



دست كم بايد چند نفس عميق كشيد


و به تمام قد در برابرخاطره ات ايستاد و


تعظيم كرد وشكستو نوشت...


تمام اين كار ها را كرده ام وحا لا واجد شرايط ام براي از تو نوشتن


مهر بان من!سلام!



ميدانستي؟



طعم چشمان تو همان قهوه ايست


كه خوش طعم ترين حادثه هاي دنياحسرت يك ثانيه


تجربه كردنش را ميخورند



بيخبر نباشي گل من !


من هم...


بي وقفه حسرت داشتنشان را ميخورم...


بي آنكه خواستار طعمي باشم..

|یک شنبه 15 ارديبهشت 1392| 19:14|دختري از تبارآينه ها|

|جمعه 13 ارديبهشت 1392| 19:10|دختري از تبارآينه ها|

چند ماه و شب و روز از گير كردن دلم

 

 

در شاخه ي نگاهت ميگذرد..


وحسابش از دست ستاره هايي كه


همه ميشمارند تا خوابشان ببرد هم دررفته....


راستي ديشب آنقدر گشتم به دنبال

 

ستاره اي كه نشانش كنم


وبعد با خود بگويم طالع منو توست..


اما انگار ستاره اي براي من نبود...


معلوم است براي دختر تنهايي چون من

 

 

كه در هفت آسمان رويايش



هم يك شمع نيست ستاره پيدا نشود

 

چيز عجيبي نيست....



خوشبختانه نيمه هاي ارديبهشت است..



واين يعني حالا حالا وقت دارم برات از بهار بنويسم..


گرجه چندان تاثيري در حال خودم نداشته باشد..


راستي چرا باران نميزند؟

 

آسمان حتي در نخ ابر هم نيست


ويا خيال  هيچ باريدني ندارد...


چقدر سخت است براي تو نوشتن

 

وقتي دلم تنگ است


وباراني

 

 

نميبارد...


راستي


چقدر صدايت مخمليست و چقدر وقتي نميشنوم


احساس نداشتن ثروتي بزرگ ميكنم


وچقدر وقتي ميخواني با هزار ناز..


هزارو يك شبم به اوج ميرسد تاعرش


راستي...تازه فهميدم آنها به تو حسودي ميكنند


براي اينكه همه چيز داري


وبه من حسوديشان ميشود چون تورا دارم...




|پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392| 18:19|دختري از تبارآينه ها|

زينب همان بـآزیـچـہ اے ڪـہ

                                               قـدر و قـیمـتش رآ نـمے دآنند

 

بيچاره دلش

 

چه ميكشد اين روز ها


 

 

|چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392| 15:51|دختري از تبارآينه ها|

خيلي حرف ها باتو دارم....


خيلي حرف ها كه گرچه پرسشي نيستند اما علامت تعجب  دارند..


همين علامت هاي تعجب اند  كه باعث شده اند


ديگر حتي نگاهم به اندازه امتداد يك تعجب پرسشگرانه


نلرزد....


وسقف خيس چشمانم يك ترك بردارد...


ميبيني چطور جلوي خط كنار هم  بودنمان



يك خط موازي ميكشند كه مبادا اخرش رسيدن باشد....


زيباترينم!


دلم ميخواهد بگويي كه ميداني تمام نفس هايم


جور عجيبي به تو متصل است...


تا شايد اين روز ها احساس نكنم هوا شرجي شده است...


مهربان من!


ديگران ستاره ميشمارند تا خوابشان ببرد ومن


اين شب ها ستاره ميشمارم تاخوابم بپرد


آه..



چقدر حسودند كه ديگر حتي نميگذارند خوابت را بببينم...


ميبيني؟/


حال اين روز هايم چقدر خراب است؟؟؟


راستي چقدر


دلم ميخواست با تو بگويم كه چه شد به اين روز افتادم..


اما دلم ميلرزد از حتي نوشتنش چه برسد به گفتنش...


بگذريم..ميخواهم كمي از خودم بنويسم


راستي خداراشكر كه غريبه ها آرزو هايم را نميبينند


شب هاي كه باتو در آرزو هايم در دنج ترين جاي دنيا قدم ميزنم....


معشوقه ي زينب!


خوب بمان از همان خوبي هايي كه من عاشقشان هستم..


ونگران زينب نباش..


او دارد تمام ميشود ...و آهسته ويران..


نگران نباش


او هنوز هم ميتواند در نهايت  تمام شدنش


براي تو از عاشقانه هايش بنويسد...












|سه شنبه 10 ارديبهشت 1392| 14:48|دختري از تبارآينه ها|

آهنگ را گوش بده....


چه سردو بي روح است....


درست مثل حال اين روز هاي من


كه بي تو مانده ام


چقدر نداشتنت عذاب اور است..



كاش بودي...


كاش همين جا پهلوي من بودي...

 

كاش بودي..


تا ابد..

|دو شنبه 9 ارديبهشت 1392| 3:37|دختري از تبارآينه ها|

بدون من چگونه ميگذرد اين روزهاا؟.....


خوب؟


راحت ؟


آرام؟


وشايد بهتر از هر بار..


؟؟؟؟؟

|دو شنبه 9 ارديبهشت 1392| 3:35|دختري از تبارآينه ها|

راستي يادم رفت بگويم

تمام اميد زندگي من خلاصه در وجود توست...


مراقب خودت باش!

 

دوستت دارم

 

همين

 

|دو شنبه 9 ارديبهشت 1392| 2:31|دختري از تبارآينه ها|

 خسته ام انقدر خسته كه حتي حوصله ي خودم هم ندارم

 

تنهام... عين سپيدار بلند مدرسه...عين عروسك بچگي هايم نينا...عين خدا

 

عين آسمان ....عين سيمرغ وشايد عين همه

 

نيمه شب است ...دارم در ميان نوشته هاي تكه تكه ام

 

پرسه ميزنم

 

ميداني؟

 

حال من ديگر اصلا خوب نيست...

 

انقدر بد كه اگر  نامم را بپرسي بعد اندكي فكر كردن

 

پاسخت را ميدهم..

 

حالم خوب نيست...

 

پر از سكوت وابهام و ترديدي نارنجي ام....

 

اما يقين كن

 

تو يقين كن من همان زينب هميشگي ام

 

وجور ديگر نيستم

 

باور كن اين حرف هاي من است

 

ودركمال هوشياري مينويسم و خوابم هم نمي آيد

 

مي داني؟

 

دچار پريشاني ر شده ام ..

 

و مهم نيست چه اتفاقي افتاده است ...

 

حرف هايم ناتمام است

 

تا صبح ميتوانم برايت بنويسم..اما ديگر كافي است

 

چون هم دست هاي من خسته اند وهم چشم هاي تو...

 

تنها اين را بگويم

 

اين دختر ديگر خورشيد نمي شناسد..روز ندارد...لحظه نمي فهمد

 

وساعتش روي آخرين لمس حضور تو مانده است

 

وروز ها ميگذرند واو ديگر طعم روز ها را نميچشد..

 

راستي..تمام دنياي من!

 

 دلم لك زده براي ديدنت..

 

دلم لك زده براي در آغوش كشيدنت..

 

دلم لك زده  براي..

 

 

|دو شنبه 9 ارديبهشت 1392| 2:28|دختري از تبارآينه ها|

بعضي ها ديدن خيلي چيز هارو ندارن


ميان جمع ميشن برات نقشه ميريزن ...


تا يه سري رابطه هارو كم رنگ كنند


ميان ميشن سوهان روحت


شروع ميكنن بهت ضربه زدن


داغونت ميكنند


اما فقط  خودت ميموني و خودت ..تنهاي تنها..


در مقابل چند نفر...


اما چيزي كه باعث ميشه يه تنه جلو شون وايسي..


حضور يه نفره..


يه نفر كه مثل كوه پشت واستاده


كسي كه باعث ميشه ديگه نترسي..



كسي كه هروقت دستات لرزيدمياد دستاتو ميگيره وبهت اميد ميبخشه..



كسي كه بهت ميگه نترس.. من باهاتم


كسي كه بهت ميگه خيالت تخت هيشكي مارو از هم نميگيره و



تو اونقدر اميد وار ميشي كه دلت ميخاد بال در بياري


كسي كه وقتايي دلت ميگره بهت زنگ ميزنه وبرات غزل ميخونه..



كسي كه هر بار ميبينيش دلت ميخاد محكم بغلش كني و


تو گوشش بگي


باز امروز چقدر خوشگل شدي..


كسي كه وقتي تو چشماش نگاه ميكني جون تازه اي ميگيري


كسي كه حاضري براش دست به هر كاري بزني..


آره

گاهي وقت ها يه نفر ميشه تموم زندگيت...








|سه شنبه 3 ارديبهشت 1392| 19:25|دختري از تبارآينه ها|

بوی تو را گرفته بالشم

 

که مدتهاست 

 

شبها خواب تو را بو می کشم

 

خدا کند که تمام نشوی

 

خداكند تمام نشوي.....

 

 

 

 

 

زينب/اول ارديبهشت

|یک شنبه 1 ارديبهشت 1392| 19:33|دختري از تبارآينه ها|

 

 

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود

 

 

 

 


احساس در "الهه ی نازِ بنان" نبود

 

 

 

 



 
بی شک اگر که خلق نمی شد "گناهِ عشق"

 

 

 

 


دیگر خدا به فکرِ "شبِ امتحان" نبود

 

 

 

 



 
بنشین "باران"! تا که کمی درد دل کنیم

 

 

 

 


اندازه ی تو هیچ کسی مهربان نبود

 

 

 

 



 
اینجا تمامِ حنجره ها لاف می زنند

 

 

 

 


هرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!

 

 

 

 



 
لیلا فقط به خاطرِ مجنون ستاره شد

 

 

 

 


زیرا شنیده ایم چنین و چنان نبود

 

 

 

 



 
حتی پرنده از بغلِ ما نمی گذشت

 

 

 

 


اغراقِ شاعرانه اگر بارِمان نبود

 

 

 

 


 
گشتم،نبود،نیست... تو هم بیشتر نگرد!

 

 

 

 


غیر از خودت که با  غزلم همزبان نبود

 

 

 

 



 
دیشب دوباره -از تو چه پنهان-  دلم گرفت

 

 


با اینکه پای هیچ مردی در میان نبود!

|یک شنبه 1 ارديبهشت 1392| 19:28|دختري از تبارآينه ها|