دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

نشونه گرو ببريد زير آمار گير ويلاگ (تو حاشيه ي وب)

كنار كلمه دانلود

آهنگ شروع به خوندن ميكنه

|دو شنبه 30 بهمن 1391| 17:5|دختري از تبارآينه ها|

كاش بودي تا تورا به سينه ام ميچسباندم

پيراهنت را با اشك هايم خيس ميكردم ....

 نبودنت از همه چيز درد ناك تر است

|دو شنبه 30 بهمن 1391| 17:0|دختري از تبارآينه ها|

مهم نيست دست زينب خط خطي باشه ويا جاي زخم جديدش بسوزه....

مهم نيست زينب دلش شكسته باشه....

مهم نيست دو ستاي زينب با كلاغ ها طرح دوستي ريخته باشن....

مهم نيست چه حرفايي ميشنوه......

مهم نيست چه چيز هايي تحمل ميكنه...

مهم نيست زينب شب ها تا صبح خواب نميره...

مهم نيست زينب از همه چي بريده باشه....

مهم نيست ديگه درس نمي خونه...

 


به فداي چشم مستت


|دو شنبه 30 بهمن 1391| 16:48|دختري از تبارآينه ها|

بعضی دردها و چیزها
چــــــــــــــــــــــــقدر دیدن و شنیدنش تحمل میخواد….
خالی ام از حرف….
پرم از دلتنگی!!

|دو شنبه 30 بهمن 1391| 16:32|دختري از تبارآينه ها|

اين آهنگي كه براي وبم گذاشتمو خيلي دوست دارم

نشونه گرو ببريد پايين نزديك كلمه دانلود تابراتون بخونه

اين عكس با آْهنگم خيلي ميخوره.....چون.....

.بيخيال

بعضي ها ميدونن چرا

ڪًـالـ ــرے لـِـيــ ــבے

 

|جمعه 27 بهمن 1391| 16:34|دختري از تبارآينه ها|

هركسي دوتاست...

وزينب يكي بود

ويكي چگونه ميتوانست باشد؟

هركسي به اندازه اي كه احساسش ميكنند هست

وزينب كسي كه احساسش كند نداشت

سرمايه ي مارائيه هركس حرف هايي است كه براي نگفتن دارد

حرف هايي كه اگر گوشي نبود نميگوييم

زينب براي نگفتن حرف هاي بسياري داشت

ودرونش پر بود از آنها

وسرشار بود از نگفتن ها....

براي زينب جز خدا هيچ نبود

وعشقي كه هيچگاه سر به ابتزال گفتن فرود نياورد

آري برايش جز خدا هيچ نبود

ودر نبودن نتوانستن بود

ودر نتوانستن نبودن.....

 

 

|جمعه 27 بهمن 1391| 16:20|دختري از تبارآينه ها|

يه چيزي بگو بزار قانع شم

 

تا نتونم جلوي رفتنت مانع شم

 

مگر نميبيني چقدر خراب وداغونم؟

 

تو اين اوضاع منو تنها نزار خواهشا

 

بگو چرا داري ميري آخه به چه قيمتي؟

 

كي ميتونه مثل من بشه رو تو غيرتي

 

بعد با تو تا بكنه تو هر شرايط بدي

 

اون وقت توي بي معرفت حتي جوابشم ندي

 

يه چيزي بگو ......چرا حرف نميزني؟

 

چرا هي فاصله ميگيري؟

 

بيا ببين از همه چي خسته شدم

 

قيافمو ببين چقدر شكسته شدم

 

چقدر سختي كشيدم و چقدر ضربه خوردم

 

وقتي فهميدم رفتارت با من سرده مردم

 

اين شبا همش تا صبح بيداري كشيدم

 

ناخن هاي عصبي كه رو ديوار ميكشيدم

 

حتي اين تيغ زدن ها هم ديگه آرومم نميكرد تا ثيري نداشت

 

فكر ميكردم عزيزم برات....بي مرام

 

تو اوج دوستي چطور ولم كردي

ديگه صبا به عشق تو چشم وانميكنم

 


ديگه اعتمادي به اين عشق ها نميكنم

 

كسي هم نميخوام كه بهم توجهي كنه

همه كه مثل تو منو اشباع نميكنن

 

همه كه مثل تو با من  خوب تا نمي كنن

 

يا اون روزا كه مي بريدم از هر كس وناكسي

 

خودشو نو تو دلم اينقدر زود جا نمي كنن

 

ديگه هركي دورو برمه عوضي شد

 

كاش حست به منم يكم عوض ميشد

 

دلم حرفاشو زد توهم چيزي بگو..

.

بگو هيچكس نمي تونه به زورجداكنه كنه تورو ازم

 

جون هركي دوست داري يه چيزي بگو....

|پنج شنبه 26 بهمن 1391| 9:47|دختري از تبارآينه ها|

فردا روز عشقه

به معشوفه هاتون تبريك بگيد......

خوش به حال معشوقه هاي فردا....

ولي يه نصيحت بهونه دست معشوقه هاتون نديد

بعضي ها دنبال بهونن تا براي هميشه برن.....

 

|چهار شنبه 25 بهمن 1391| 17:50|دختري از تبارآينه ها|

سخته حرفم ولي بايد رفت
ديگه تمومه ديگه بريدم

ديگه خستم از اين كه هر چي
هي اومدم و نرسيدم

سخته حرفم ولي بايد بدوني خستم
ولي بايد بدوني كه ميرم با يه يادگاري رو دستم

با يه يادگاري رو دستم

سخته رفتن بس كه سردم
من حرف دل هاي شكستم

من با هر خاطره با غم -- ميرم با اينكه وابستم

سخته رفتن تلخه حرفم -- ببين من در ها رو بستم
.
من از غروب جمعم
حتي از سكوت صبحم خستم


سخته حرفم رسيده وقت رفتن
به ياد اون روزا كه اسمت هر يه سطر دفتر

نقش مي بست چشم با اشك خيرست به
فردايي كه توي زندگيم يه بخش ديگست

من نمي دونم بهت نميومد
كه خودتو بكشي كنار از كنار من تو بري گلم

نخواستي بفهمي اين رو كه من عاشقتم؟؟؟
فهميدم حق ميدم بهت باشه بخند، به من

واقعا كه حق داري بخندي
كه با اون نگاهت منو به رگباري ببندي

كه بدتر از صد تا گلوله سرب داغه
با تو فكر مي كردم طلوع صبحه آخه

تا وقتي بودي توي زندگيم من غم نداشتم -- واست تا جايي كه تونستم من كم نذاشتم

البته خودم مي خواستم اينا منت نيست -
.- ولي با تو بودن واسه مَن مِن بعد ريسكه

ديگه با خاطرات با تو خوشم پس
چون كه حتي فكر بي تو بودن كشندست
.
بذار بگم آخرين سطرم رو بخوني
من ميرم تا شايد تو قدرم رو بدوني


سخته رفتن بس كه سردم
من حرف دل هاي شكستم

من با هر خاطره با غم
ميرم با اينكه وابستم

سخته رفتن تلخه حرفم
ببين من در ها رو بستم

من از غروب جمعم
حتي از سكوت صبحم خستم


سخته حرفم رسيده وقت رفتن
گذشت اون روزا تو حرفا بودي حرف أول

حس مي كردم أخيرا حرفات با خراشه
اونجا بود كه فهميدم اين قصه آخراشه

وقت رفتنه وقت دفن قلبمه -- و خودت مي دوني تمومه الكي جو نده

حرف هاي تلخت هم كه نمك زخممه -- و تنها دلخوشيم به قلم دستمه

و باز منم و حسرت اينكه دوباره تنهام
و از خدا حالا مي خوام من دو بال پرواز

مي دوني چند بار گفتم كه تو مال من باش؟؟؟
بگذريم ديگه زدستم در رفته شمار دردام

تو كه مي دونستي من تكيه گاه محكمتم
بگو با من ديگه چرا آخه نوكرتم؟؟؟

من كه هر دقيقم وابسته به دقيقه تو بود
من كه حتي لباس تنم به سليقه تو بود

مني كه دست هيچكسي رو با وجودم نمي گرفتم
تو باعث شدي كه توي قلبم بميره نفرت

رسيده وقت رفتن
هرچند من از دلت خيلي وقته رفتم

باشه تو بردي و اينا برات افتخارن؟؟؟
تو ختم عالمي و منم اند خامم؟؟؟

فکر نكني أهل جبران يا انتقامم
خودم بايد دقت مي كردم تو انتخابم

سخته رفتن بس كه سردم
من حرف دل هاي شكستم

من درد تموم دنيام
كه زخم هام رو خودم بستم

سخته رفتن تلخه حرفم
ببين من در ها رو بستم

من از غروب جمعم
حتي از سكوت صبحم خستم
.

|چهار شنبه 25 بهمن 1391| 17:48|دختري از تبارآينه ها|

نام : گمنام

شهرت   آواره 

نام خانوادگی : بی کس

محل تولد : ویرون شهر

تاریخ تولد : ماه ارديبهشت یکی ازشب های بارانی

شماره شناسنامه : عدد تنهایی

شغل : منتظر

وضعیت فکری : فقط سوال

جرم : افراط در عاشقی

تاریخ جرم: روز اول خوشی

ساعت جرم : شروع تپش قلب

محل جرم : آشیان دوست

علت جرم : دوست داشتن

وزن : به سنگی بغض چند ساله

قد : کمتر از خاک

رنگ چشم : مشکی

رنگ مو : همرنگ درد

تحصیلات : پایه آخر بدبختی

مدت محکومیت : حبس ابد

چراغم : شمع

سقفم : آسمان

مونسم : وبلاگم

کارم : حسرت

یادم : انتظار تو

دردم : فراغ

فریادم : سکوت

آرزویم : دیدار تو

زندگیم : فقط تو

آدرس
:خیابان غمستان - میدان تنهایی
چهار راه بدبختی - کوچه غربت
پلاک صفر    

|چهار شنبه 25 بهمن 1391| 17:44|دختري از تبارآينه ها|

ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی



غذایت را سرد می خوری



ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام!



لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!



ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!



شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!



تنهایی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست…

|پنج شنبه 19 بهمن 1391| 11:33|دختري از تبارآينه ها|

برآنچه گذشت
آنچه شکست
آنچه نشد
حسرت نخور
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد . .

 

|پنج شنبه 19 بهمن 1391| 11:32|دختري از تبارآينه ها|

 

قابل توجه دوستای عزیز

من نیازی به افزایش آمار بازدیدم ندارم

پس لطف کنید خودتون رو علاف نکنید!

 

چون من وبلاگم رو تو هیچ کدوم از این سایت های تبادل لینک مزخرف ثبت نمیکنم

و هیچ وقت این سایت ها رو لینک نمیکنم!

واسه من همون 2 - 3 تا از دوستام که میان سر میزنن کافیه!

|پنج شنبه 19 بهمن 1391| 11:17|دختري از تبارآينه ها|

!.

چه جنگی به راه افتاده

بین دل و غرور

دل تــــــــــو را می خواهد


مدام می گوید به دنبالت بیایم

و غرور پاهایم را بسته

تو نترس جایت امن است


قربانی این جنگ
منــــــمــ

 

 

|پنج شنبه 19 بهمن 1391| 10:52|دختري از تبارآينه ها|

يكي از هم كلاسيام ميگفت وبت خيلي غمگينه.......

بفرماييد اينم يه آهنگ شاد

راستي پيوندتان هم مبارك....خوشبخت شي اله خانوم

 

 

|پنج شنبه 19 بهمن 1391| 10:49|دختري از تبارآينه ها|

 به سیم آخر

ساز میزنم امشــــب

به کــــــــــــــــوری چشم دنیا

که ساز مخالـــــــــف میزند

با مــــــــــــــن .. !!!..از هرنتم ترانه عشق شنیده میشود

|سه شنبه 17 بهمن 1391| 15:6|دختري از تبارآينه ها|

آزادی ام را از من گرفتند.. 

شبهایم را 

اشک هایم را 

حتی دلم را از من گرفتند.. 

و به جای آن 

بغضی سنگین در پشت سکوتی تلخ را به من دادند.. 

تنهایی ام را از من گرفتند.. 

دیگر مرا تنها نخوانید..


|یک شنبه 15 بهمن 1391| 10:19|دختري از تبارآينه ها|

 
کمـــــی دورتــر بـایست …
لطفـــــــــا ً !!
من  دیــوانه  تــر از آنــم …
کــه بی هــوا ،
در آغـوشت  نگیــرم … !
 
|یک شنبه 15 بهمن 1391| 10:5|دختري از تبارآينه ها|

بعضـــی حــرفـــــارو نمیشــه گفت

بـــایـــد خـــورد! ولــــی بعضـــی حـرفــــــارو نــه میشــه گفت ، نــه میشــه خـورد!

میمـــونــــه ســــــر دل !

میشــــــــه دلتنگـــــــی... میشــــــــه بغـــــض... میشــــــــه سکـوتــــــ ...

میشــــــــه همـــــون وقتــی

کــــه خــودمـم نمـیدونــم چـــــه مـرگمــه !!

|جمعه 13 بهمن 1391| 9:50|دختري از تبارآينه ها|

آلـــیــــس کـــجـــایـــی؟!
بـــیـــا …
ایـــنـــجـــا عــجــیـــب تــریــن ســـرزمــیــن دنـــیــاســت . . .

|جمعه 13 بهمن 1391| 9:47|دختري از تبارآينه ها|

حرف های من هنوز نا تمام....
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از ان که با خبر شوی....
لحظه ی عظیمت تو ناگذیر میشود
اه....
ای دریغ و حسرت همیشگی....
ناگهان چقدر زود دیر میشود

|جمعه 13 بهمن 1391| 9:45|دختري از تبارآينه ها|

به سوی او قدمی برداریم . . .

آتشی که نمی سوزاند ابراهیم را . . .

دریایی که غرق نمی کند موسی را . . .

کودکی که مادرش او را به دست موج های نیل می سپارد تا برسد به خانه تشنه به خونش . .

دیگری را برادرانش به چاه می اندازند سر از خانه عزیز مصر در می آورد.....!

آیا هنوز هم نیاموختی؟! . . .

که اگر همه عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و "خدا نخواهد" "نمی توانند"....

پس به تدبیرش اعتماد کن ..... به حکمتش دل بسپار........به او توکل کن........

و به سمت او قدم بردار....تا ده قدم آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی . . .

""""" شکر که هستی ای روشنی شب های تاریک من """""""

|جمعه 6 بهمن 1391| 11:27|دختري از تبارآينه ها|

دکتر نیستم....

اما برایت ده دقیقه راه رفتن روی جدول های کنار خیابان را تجویز می کنم...

تا بدانی تعادل چیز مهمی است اما دیوانه بودن قشنگ تر است . . .!

|جمعه 6 بهمن 1391| 11:23|دختري از تبارآينه ها|

قـدم زدن در پـیاده رو

جـای خـالی ِ تـو را به رُخـــم مـی کـشد...!

بـرای همـین

همـیشه دوسـت داشـتم

روی جـدول‌هـا راه بـروم...

|جمعه 6 بهمن 1391| 11:16|دختري از تبارآينه ها|

چند صباحی است که به خوابـــ ـ ـ رفته...

باید تیشه ی بـ ُـ ـ ــغض بر دوش گرفت

فَرهــــادیــ ـ ـ دیگر باید...!

 

|جمعه 6 بهمن 1391| 11:6|دختري از تبارآينه ها|

 

عـــ ــ ــکس تـــــــو را

به سقفــــــ آسمــ ــ ــان سنجــــاق میکنم

حال که ایــــن روزهـــا

از فرط دلتنـ ــ ـگی

چشمانـــم مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان استـــــــ

بگذار تــــــو در قابـــــــ چشمانــــم باشی

 


|جمعه 6 بهمن 1391| 10:58|دختري از تبارآينه ها|

امشب هر چه راه رفتم

،‌ هيچ كجا كوچه اي نبود ،‌ دلم براي بن بستي كه

شاه راه همه دنيا بودتنگ شد...

با تو در اين شهر غريب

آشنا تر زِ هَر بومي

شدم...

 

 

 

روی بی تابی ام تاب می خورم تا بیایی ...

بیا هردو باشیم تا نقض کنیم برای همیشه "یکی بود یکی نبود قصه ها را" ...

چرا؟؟؟؟؟؟

چرا بس نشستم تا که امروز از راه سر رسد؟

چرا به امروز خود فکر نکردم؟

من که می دانستم امروز آخرین روز من است

پس چرا تلاشی برای رهایی از آن نکردم؟

شاید امروز آخرین روز باشد

شایدم نه..........................

فقط آرزویم این است

من که در اینجا خوب نبودم کمکم کن

کمکم کن که در کنارتو خوب باشم

خدایا خواسته ام همین است

از طرف بنده ای که به زودی  مهمانت می شود

منبع داره به زودي مبزارم
 
دلم گرفته
 
دلم گرفته مثل هر شب

 

دلم تنگه خیلی تنگ

 

دلم پر شده از حرفایی که واسه همه تکراریه

 

خیلی خوبه که بازم یکی به حرفام گوش میده

 

بدون منت...

 

بدون هیچ حرفی به همه ی حرفام گوش میده

 

و دلتنگی من رو به دنیای بزرگش اضافه میکنه

 

دنیایی که از حرفای تنهایی پر شده

 

امشبم دلتنگی های من رو به آسمون دلش راه میده

و با طلوع یک سحر به من لبخند امیدواری میزنه

 

 

|چهار شنبه 4 بهمن 1391| 17:32|دختري از تبارآينه ها|

لبخند بد نیست ؛ خنده خوبه ؛ قهقهه عالیه ؛ حتی گریه هم خوبه و آرومت می کنه,.....

اما . . . . لعنت به بغض !

|چهار شنبه 4 بهمن 1391| 17:30|دختري از تبارآينه ها|

دلــــم گاهی می گیرد


گـــاهی می سوزد

 

گاهی تنــــگ می شود


...و حتی گــاهی


...گــاهی نــــه



...خیلـی وقــت هــــا می شکنـــد

 

|چهار شنبه 4 بهمن 1391| 17:17|دختري از تبارآينه ها|

دنياي من


پر از دستهایيست

كه خسته نمي شوند


از نگه داشتن

|چهار شنبه 4 بهمن 1391| 17:0|دختري از تبارآينه ها|

همون رمز هاي قبلين

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامـه مطلب
|سه شنبه 3 بهمن 1391| 15:18|دختري از تبارآينه ها|

 

ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ،

ﻗﺎﻧﻮﻥ "ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ" ﺍﺳﺖ...!!


ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

"ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ" ﺗﻨﮓ
ﺷﻮﺩ..


ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ

"ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ"
ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ..


ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ

"ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ" ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﯽ...


ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ

"ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ" ﺑﺮﯾﺰﯼ...

|دو شنبه 2 بهمن 1391| 15:41|دختري از تبارآينه ها|

 

کفش هایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند!

 


من کودکانه بیقرار دیدنت میشوم

 


بی آنکه يادم بيايد تو گفت بودي ديگر نيا.....

40

|دو شنبه 2 بهمن 1391| 15:21|دختري از تبارآينه ها|

سلام دوستان قلبم خيلي درد گرفته دارم ميميرم.......

خيلي شديده...

هيشكي هم خونه نيست....

 

 

|یک شنبه 1 بهمن 1391| 16:7|دختري از تبارآينه ها|

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامـه مطلب
|یک شنبه 1 بهمن 1391| 16:4|دختري از تبارآينه ها|

وقتي اين آهنگو گوش ميدم .....

هم داغون ميشم هم آروم...

|یک شنبه 1 بهمن 1391| 15:25|دختري از تبارآينه ها|

نميدانستم بودنم عذاب آور است........

(از قسم هم ميتوان برگشت وقتي كفا ره اش را دادي)

وقتي بودنت عزيز ترينت را عذاب ميدهد

با يد به خاطر اوهم كه شده بروي....

چون نبودن فقط نبودن دارد....

همين...

|یک شنبه 1 بهمن 1391| 14:59|دختري از تبارآينه ها|