آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..
تمـام ِ این چـند سـال و اَنــدی عــمرم بـه کــنار … این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد چقدر راحت ازم دلكند... همونكه ميگفت دل كندن من براش خيلي سخته... همیشه بهت میگفتم میخوام خوشحالت کنم ... چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت نبودن منه ... ؟؟!! لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم قــاب گــرفتمــــ بــ ــه صـورتـم آویختــم ! حــالا بـا خیــال راحــت هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ ” بغـــض ” مـیکنمــــ باعروسك هايم ديگر بازي نميكنم.... وصله خورده است... باران می بارد... تو زلال می شوی ، مثل آیه های احساسم وقتی با نام تو تلاوت می شوند *** باران می بارد من نا صبور می شوم مثل چشمان خیس کوچه ای که رهگذرش را گـــــــم کرد... *** باران می بارد تو زیبا میشوی ، آنقـــــــــــــــــــدر که پرنده ای می آید... وبرشانه ات آشیانه می سازد *** باران می بارد... من سـکوت می کنم واژه ها بهانه ی تو رامی گیرند من ، شاعر میـــــــــــــــــــ شوم... باران می بارد توعبور می کنی مانند شـــــــــهابی بر آسمان دلمــ ـــ ـــ ـــ ـ ـ *** باران می بارد من همچون دوره گردی کوله بار شعرم بردوشـــــ... از کوچه ها میـــــــــــــــــــ گذرم *** باران می بارد تو زلال می شوی زیــــــــــــبا می شوی عبــــــــــــــــــور می کنی... عبـــــــــــــــــــــــــــور می کنی:(( *** باران می بارد ودوره گردی غزل به دوش در کوچه های غریبـــــــــــــ... دختری یک دوبیتی عاشقانه می خواند مادری ، یک ترانه ی مادرانه می خواند... پیرمردی عصازنان ،یاد دوران جوانی می خواند پسرک توپ به دست ،شعربی بهانه می خواند.. اما... غزل ها که فروشی نیست ! همه اش به نام تو است... باران که میبارد بی اختیار آرزوی در کنار تو بودن میکنم.. چشم هایت را به خاطر می آورم، و آن نگاه هایی را که سرشار از نور زندگیست.. باران که میبارد حسرت باران هایی را میخورم که بی تو زیر آنها خیس شدم... امشب تنها نشسته بر نیمکت تنهایی در پارک، بی آنکه بارانی ببارد صورتم خیس خیس است.. همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی رو که تو رو تنهات گذاشت و رفت حالم خوبه فقط گذشتم درد میکنه هیچ تنهایی رو تنها نزاره اینه که همیشه رو به درد اورده؟ زود فراموشش شد كه اونم دوستم داشت... ولی به جاش تا تونست یه اشتباهو انقدر بزرگش کرد که باعث جداییمون شد ما از همه اینها که بگذریم من بهش میگم که به اندازه بزرگی دریاها به سفتی سنگ ها حسودی تمام دشمنا و ادما میخوامت ودوستت دارم نمیتونند ببیننمون میداد چی بود؟ حرفای کهنم یه ذره میشه باید تحمل کرد و ذره ذره اب شد
مـن فـــقط ،
بـه انـــدازه ی همــان صَــدُم هـای ِ ثـانیه ای که ،
در هــوای ِعطر آغوشتنفـس کـشیـدم ،
زنـــدگـی کــــردم
از دلتــــ که مایه بگذاری
بزرگ شدم..
خودم عروسكي شدم...
آنقدر بازي ام دادند....كه قلبم با تكه پارچه هاي رنگارنگ
راهم راميكشم و ميروم....
مثل كودكي هايم....
هميشه تند ميدويدم...
با همان دامن كوتاه و پيرهني به تن وموهاي بلند....
ومادرم داد ميزد..زينب واي به حالت بروي و پيدايت نشود
ولي اين روز ها...
بزرگ شده ام...
كاش باز كسي بود
دادميزد: زينب واي بحالت بروي و ديگر پيدايت نشود....
همان آدمهایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند
بی هیچ انتظار جوابی،
فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند
برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی..
همان آدمهایی که روزِ تولد تو یادشان نمیرود
همانهایی که فراموش میکنند که تو هر روزخدا آنها را فراموش کرده ای
همانهایی که برایت بهترین آرزوها را دارند
و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند .
همان آدمهایی که همین گوشه کنارها هستند
برای وقتی که دل تو پر درد میشود و چشمان تو پر اشک
که ناگهان از هیچ کجا پیدای شان میشود،
در آغوشت میگیرند و میگذراند غمِ
همانهایی که لحظهای پس از آرامشت،
در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند و تو هرگز نمیبینی
سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا میبرند..
همان آدمهایی که
آنقدر در ندیدن شان غرق شدهای که
نابود شدن لحظههایشان را و لحظه لحظه نابود
همانهایی که در خاموشیِ غم انگیز خود،
از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو میگریند،
روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است ...
اما من میگم تنهام گذاشت ولی
همش از خدای خودم میخوام که
شنیدید میگن از عجایب عشق
اغوشی ارومت میکنه که دلت
اما عجیب تر از اون اینه که چقدر
به روشنی ابرها به چند رنگی دنیا
به اب شدن شمع ها و به
تا کور شن کسایی که
میدونی تنها چیزی که عذابم
این بود که هر وقت بحثمون میشد
با دشمنا خوب بودی و با من بد
همون آدمايي که تا ما با هم بودیم
چشماشون درمیومد
بگزریم بهش میگفتم دوست دارم
میگفت حرفای تازه بزن
اینا کهنه شده اما نمیدونست
که یه روز دلش برای
ازم پرسید بعد از رفتنم گریه میکنی؟
بهش گفتم فراموش نکن
به دردهای بزرگ نمیتوان گریست
پرسید وقتی برم زندگیت چقدرعوض میشه؟
گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه
فقط تنهاتر میشم تنهای تنهای تنهای تنها