دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

صداي ياكريم ها مي آيد ...صدا ..

.صداي يا كريم ها مي آيد و تو نيستي

, تو نيستي كه بگويي به من : " هيس ! گوش كن .... "

و لذت ببري از صداي ياكريم ها و پر از شوق شوي با ديدن

خانه هايي كه كلاغها بر روي درخت ها ساخته ند ....

و تو نيستي ... نيستي

 هنوز باور نكرده ام .... هنوز .... هنوز ....

امروز ,تورا ديدم. امروز ... و مپرس كه چه بر من گذشت ..

.مپرس چه گذشت و روز هاي دگرچه مي گذرد ...

امروز , روزديدن تو بود... و فردا اول محرم ...

و من چقدر صبر كرده ام .

..چقدر براي رسيدن امروز ...يا فردا

... چقدر پر بوده ام از اين يا آن ... نمي دانم .. نمي دانم ..

..بگذار مثل تمامي كلماتي كه پنهان ماندند و پوسيدند ...

اين نوشته ها بمانند ميان رنگ بي رنگ اين صفحه ...

 كلماتي كه هيچ كس نشنيدشان ..

كلماتي كه ماندند و انبار شدند و سخت ...

 مانند سنگي ماندند و راه تنفس را بستند بر من .....

 بگذار بيش از اين كسي از من نرنجد ...

بگذار ... شادي از دست رفته خود را از

كسي سلب نكنم . بگذار ...

.ز- ح

|دو شنبه 13 آبان 1392| 15:20|دختري از تبارآينه ها|

نمي گويم چه كسي ...نمي گويم چه جوري ...چرا ....اما از ياد برد ..

.خيلي چيزها را از ياد برد ...

 خيلي چيزها را ... از يادش برد سيماي دخترك ساده اي را كه دلش قد يك كف دست بود و

وقتي دلش مي گرفت مي توانست خودش را مهمان آسمان كند

 و خود را رها كند توي آغوش آسمان

 ..از ياد برد سيماي بچه اي را كه دلش را ...محبتش را ,

 هر چقدر كه بود كم , زياد ...

 وزنش نمي كرد و مي گذاشت كف دستش ...

و مي داد به تو..

... آقا من شما رو دوست دارم ...

 ...! فرقي نمي كرد ...فرقي نمي كرد ...

مهم دوست داشتن بود ...مهم ... مهم ....

ز- ح

*************************

 

مثل هميشه پر بودم از حرف ..حرف هايي مثل برگ ها

كه باد دانه ميكردو ميريخت كف حوض..

ماه من يادت هست؟؟ان شب را... من غرق بغض بودم..توهم...

توهم خوب ميدانستي...دردم چيست..

يعني اصلا تو ميفهميدي..

ميشد با تو حرف زد ...بغض كرد...

وارام اشك ريخت...

ماه  در تقويم من  ...زمان طلوع وغروب توثبت ميشود..

هلال تو رويت ميشود...مردم براي تو چشم تيز ميكنن

ماه من يادت هست ان شب؟؟؟من و تو در اغوش هم بويم ...

يادت هست ستاره ها را روي دامنم ريختي..

سياره هارا به گوش هايم اويختي..

سينه ريزي از نور برگردنم انداختي...

دست هايم را گرفتي گفتي پاشو .

.بايد تا اسمان هفتم را باهم قدم بزنيم

يادش بخير...

واينها حكايتي ست كه ,  تو  ,  شدي ماه من و من .... من ...

 

من غرقه اسمان بودم و تو ...

تو..

تو   ,...دنياي من بودي تو!!!!

ز- ح

|دو شنبه 13 آبان 1392| 15:16|دختري از تبارآينه ها|

68835028709667259216.gif

 

 

حالا نوبت رفتن من رسيده...

|شنبه 11 آبان 1392| 14:12|دختري از تبارآينه ها|

زهر ترین زاویـــه ی شوکران

مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن

تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من

کهنه ترین زخم جوانی من

با تو ام ای شعر به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند

از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد

میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر !

می ترکم چند قدم دور تر !

از همه ی کودکی ام درد ماند

نیم وجب بچه ولگرد ماند

حال مرا از من بیمار پرس

از شب و خاکستر سیگار پرس

از سر شب تا به سحر سوختن

حادثه را از دو سه سر سوختن

خانه خرابی من از دست توست

آخر هر راه به بن بست توست

*

چک چک خون را به دلم ریختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

گاه شقایق تر از انسان شدی

روح ترک خورده ی کاشان شدی

شعر تو بودی که پس از فصل سرد

هیچ کسی شک به زمستان نکرد

زلزله ها کار فروغ است و بس ؟

هر چه که بستند دروغ است و بس

تیغه ی زنجان بخزد بر تنت

خون دل منزویان گردنت

شاعر اگر رب غزل خوانی است

عاقبتش نصرت رحمانی است

حضرت تنهای به هم ریخته

خون و عطش را به هم آمیخته

کهنه قماری است غزل ساختن

یک شبه ده قافیه را باختن

دست خراب است چرا سر کنم ؟

آس نشانم بده باور کنم

دست کسی نیست زمین گیری ام

عاشق این آدم زنجیری ام

شعله بکش بر شب تکراری ام

مرده ی این گونه خود آزاری ام

من قلم از خوب و بدم خواستم

جرم کسی نیست ، خودم خواستم

شیشه ای ام سنگ ترت را بزن

تهمت پر رنگ ترت را بزن

سارق شبهای طلاکوب من

میشکنم میشکنم خوب من

*

منتظر یک شب طوفانی ام

در به در ساعت ویرانی ام

پای خودم داغ پشیمانی ام

مثل خودت درد خیابانی ام

"با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام"

مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟

تا که مرا دید به حالم گریست

ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟

مردن تدریجی اگر زندگی ست

"طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام"

من که منم جای کسی نیستم

میوه ی طوبای کسی نیستم

گیج تماشای کسی نیستم

مزه ی لبهای کسی نیستم

"دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام"

خسته از اندازه ی جنجال ها

از گذر سوق به گودال ها

از شب چسبیده به چنگال ها

با گذر تیر که از بال ها

"آمده ام با عطش سال ها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام"

شعر اگر خرده هیولا شدم

آخر ابَر آدم تنها شدم

گاه پریشان تر از این ها شدم

از همه جا رانده ی دنیا شدم

"ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام"

وای اگر پیچش من با خمت

درد شود تا که به دست آرمت

نوش خودم زهر سراپا غمت

بیشترش کن که کمم با کمت

"خوب ترین حادثه میدانمت

خوب ترین حادثه میدانی ام ؟"

غسل کن و نیت اعجاز کن

باز مرا با خودم آغاز کن

یک وجب از پنجره پرواز کن

گوش مرا معرکه ی راز کن

"حرف بزن ابر ِ مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام"

قحطی حرف است و سخن سالهاست

قفل زمان را بشکن سال هاست

پر شدم از درد شدن سال هاست

ظرفیت سینه ی من سال هاست

"حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام"

*

روز و شبم را به هم آمیختم

شعر چه کردی که به هم ریختم ؟

یک قدم از تو همه ی جاده من

خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من

شعر تو را داغ به جانت زدند

مهر خیانت به دهانت زدند

هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست

لغلغه ها در دهن آویختند

خوب و بدی را به هم آمیختند

ملعبه ی قافیه بازی شدی

هرزه ی هر دست درازی شدی

کنج همین معرکه دارت زدند

دست به هر دار و ندارت زدند

سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟

لب بگشایید اگر دیده اید

تا که به هر وا ژه ستم میشود

دست ، طبیعی است قلم میشود

وا ژه ی در حنجره را تیغ کن

زیر قدم ها تله تبلیغ کن

شعر اگر زخم زبان تیز تر

شهر من از قونیه تبریز تر

زنده بمان قاتل دلخواه من

محو نشو ماه ترین ماه من

مُردی و انگار به هوش آمدند

هی ! چقدر دست برایت زدند !

|پنج شنبه 2 آبان 1392| 9:12|دختري از تبارآينه ها|