دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

دلم

تو را می خواهد

و یک کوچه باغ بی انتها

که تا آخر دنیادرآن قدم بزنیم

من کجا شعر و غزل کجا

فقط نمیدانم

چه میشود

 آنوقت...

شعر مینویسم

واژه هایی را که

از اعماق چشمان توبال گرفته اند

صید می کنم

بدون تو سرزمین دلم سرد است

و هیچ ابری

بر پنجره ی نیمه باز نگاهم

باریدن نمی گیرد

فقط کافیست به نگاه تو برسم

آنوقت

دوستت دارم یعنی :

تمام هجاهای غمگینی

که از دوری ات

در گلویم گیر می کنند

به خاطر تو



|چهار شنبه 22 آذر 1391| 17:19|دختري از تبارآينه ها|