دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

 

تنهایی هایم را ورق نزن

 

صدای پچ پچ من های من از درو نم می آید

 

ومن هنوز مانده ام

 

که با سر خوشی

 

کودک درونم چه کنم ....

 

...........

 

......

 

..

 

اینجا هنوز من می گویم

 

کدام خاطر ه ات

 

 جان می دهد برای جاودانگی

 

در تقویم  جیبی بی جمعه ام !

 

یا وسط کوچه های خلوت

 

روی قد مگاه واپسین ........

 

............

 

.......

 

.....

 

من روز های بهتری هم داشته ام

 

وقتی هنوز دو جمله از  حر فهایم مانده

 

که صدایم برای ابد قطع میشود

 

آنوقت من می مانم

با تصویر صامت یک آیینه ،روبرویم !

 



|دو شنبه 10 مهر 1391| 18:38|دختري از تبارآينه ها|