دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

چوپان قصه ي ما دروغگو نبود...

او از سر تنهايي فرياد ميزد

آهاي گرگ .....

آهاي گرگ.

تابراي لحظه اي هم شده از تنهايي در بيايد.....

افسوس كه فقط گرگ ها فهميدند او

تنهاست



|پنج شنبه 17 اسفند 1391| 11:30|دختري از تبارآينه ها|