دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

اينروز ها چقدر دلم ميخواست كسي بيايد

 

دست روي شانه ام بگذارد

 

بگويد خوبي؟؟

من هم بي واهمه

از عاشق شدنم باهاش ميگفتم....

ميگفتم از تمام اون سال هاي عاشقي...

از دوست داشتن هايم....

وفرياد ميزدم دوستش دارم...

و

ميگفتم دلم براي عزيزم تنگ شده ....

تنگ.....

مهربانم!

كجايي؟؟؟

ببيني اين دل چقدر بهونتو ميگيره....

آه چقدر دلم ميخواست

دست هايت روي شانه ام بود...

 

 

zpfdsiwewoprgvm6cwvs.jpg

 



|پنج شنبه 24 اسفند 1391| 14:44|دختري از تبارآينه ها|