دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد



خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد



آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام



لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد



من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلن
د



نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد



از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا



بیت های روشن و شعله ورم را باد برد



با همین نیمه همین معمولی ساده بساز



دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد



بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت



وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد



|پنج شنبه 29 فروردين 1392| 17:53|دختري از تبارآينه ها|