آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..
ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات مطلع یک مثنویِ هفت مَن ، زیبایی ات من انار و حافظ آوردم، تو هــم چایـی بریز جنگل آشوب من، آهـوی کوهستان شـعــر می رود، بو می کشد، شلیک، مرغی می پرد گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات
ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات
آی می چسبد شب یلـدا هل و چایـی نبات
این گـوزن پیـر را بیـچاره کرده خنده هات
گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات
می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:
شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات