امروز یک مرده شور را دیدم
آنچنان زیبا می شست که لکه ای هم باقی نمی ماند
اما نمی دانم چرا پدرم از او خوشش نمی آید!!!
و مدادم گریه می کند و مادرم هم نفرینش!!!
او که آدم خوبیست من دوستش دارم...
فقط کاش ناخن هایش را می گرفت...
تمام بدنم را زخم کرد...
|یک شنبه 9 تير 1392
|
21:11|دختري از تبارآينه ها
|