دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

باران که میبارد

 

 بی اختیار آرزوی در کنار تو بودن میکنم..

 

چشم هایت را به خاطر می آورم،

 

 و آن نگاه هایی را که سرشار از نور زندگیست..

 

  باران که میبارد

 

 حسرت باران هایی را میخورم که

 

 بی تو

 

 زیر آنها خیس شدم...

 

امشب

 

 تنها

 

 نشسته بر نیمکت تنهایی در پارک،

 

بی آنکه بارانی ببارد

 

 صورتم خیس خیس است..



|چهار شنبه 20 شهريور 1392| 18:3|دختري از تبارآينه ها|