دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه


نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه


من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه


نشد یه جا بمونه و آخر بشه ماله خودم


حتی یه بار یادش نموند ماه و روز تولدم


 اما نشد ، اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش


پیغام واسش فرستادم بیا بازم منو بکش


نسد که نشکنه بازم این چینی شکستنی


هیچ جای دنیا ندیدم هیچ جای دنیا ندیدم


عجب چشاي خوشگلي

 

باور نکرد یه مژه شو به صدتا دریا نمیدم


از خدا اونو فقط خواستم <نداد گفت به تو دنیا نمیدم


راست میگه هر چی اون بگه راست میگه هر چی اون بگه


من کجا و آدمي


چه جوری به حرفش گوش کنم


اون گفت بچسب به زندگیت


خلاصه آخرش نشد ما گل سرخ رو بو کنیم


اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم


نشد یه بار برسم به آرزوهای محال


یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه کال


نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم


گذشته کار از کارمون


دیر شده به خدا قسم


نشد به موقع این کویر ابری بشه بارون بگیره


نشد خودش آینه که هست بیاد و شمعدون بگیره

 


نشد بپاشم زیر پاش عطر گل محمدی


نشد بهم جواب بده


حتی بهم بگه بدی


نشد یه کاری بکنه


که بدونم دوستم داره


آتیش گرفتم و یه بار


نگام نکرد بگه آره


نشد یه بار حرف بزنه


نزاره پای سرنوشت


نشد یه شب نگم خدا الهی که بره بهشت


نشد بشه یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم


نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم


نشد بره


نشد نره


نشد بخواد


نشد بیاد


نشد ولی


شاید بشه


واسم دعا کنید


زیاد

 



|پنج شنبه 18 مهر 1392| 15:44|دختري از تبارآينه ها|